بچه های شیمی.بهمن 90.حکیم سبزواری

 

وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر
وای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیر
خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام

 

لطفا به ادامه مطلب مراجعه کنید...



ادامه مطلب ...


           
شنبه 31 فروردين 1392برچسب:, :: 16:35
رضا بخشی

من سلام میگم به همه.امیدوارم ک حالتون خوب باشه،و امتحاناتونو خوب داده باشین.همین!!!

نظرتون راجب نویسنده های کم کار این وبلاگ چیه؟؟؟

1-همشون اخراج بشن!!

2-همشون اخراج نشن!!

3-کاری ب کاریشون نداشته باشیم!!

4-مدیر اخراج بشه!!!

5-اصن اخراج واژه مناسبی واسه ی توصیف این افراد نسیت!!!




دوستان لطف کنید در این نظر سنجی شرکت کنید و فقط شماره ی گزینه ی مربوط رو بگین...!!!

نظر انتقادی هم ندین ناراحت میشم...همین.....



           
پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:, :: 18:26
رضا بخشی

عکسي از خواننده محبوب با اون صداي دلنشينش

من به عنوان يکي از طرفداراي سفت وسخت آقاي طليس چي

شما چطور؟

به همه دوستان توصيه ميکنم حتما موزيک وموزيک ويديو هاي اين خواننده عزيزرو گوش کنن چون واقعا بسيار زيباست

علیرضا طلیس چی و علی ضیا در برنامه خوشا شیراز



           

کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را
اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند.
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری
باید باغِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی... باشی تا برایت گل بیاورد.
یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی
یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی.

خورخه لوئیس بورخس 



           
سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, :: 19:9
رضا بخشی

به ياد داشته باش هر وقت دلتنگ شدي به آسمان نگاه كن .

كسي هست كه عاشقانه تو را مي نگرد و منتظر توست .

اشكهاي تو را پاك مي كند و دستهايت را صميمانه مي فشارد .

تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت .

و اگر باور داشته باشي مي بيني ستاره ها هم با تو حرف مي زنند .

باور كن كه با او هرگز تنها نيستي. فقط كافيست عاشقانه به آسمان نگاه کنی 



           
سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, :: 18:59
رضا بخشی

روزگاریست که همه عرض بدن می خواهند

همه از دوست فقط چشم و دهان می خواهند

دیو هستند ولی مثل پری می پوشند

گرگ هایی که لباس پدری می پوشند

آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند

خب طبیعیست که به پایان برسد

عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد...



           
24 آذر 1391برچسب:, :: 14:2

آدما کنارتن،تا کی؟          تا وقتی که بهت احتیاج دارن...

ازپیشت یه روزی میرن،کدوم روز؟          وقنی کسی اومد جات...

دوستت دارن،تا چه موقع؟          تا موقعی که کس دیگه رو واسه دوست داشتن  پیدا کنن...

میگن عاشقتن،همیشه؟         نه...تا وقتی که نوبت بازی باتو تموم  بشه...

اینه بازیه با هم بودن!!!!!!



           
24 آذر 1391برچسب:, :: 13:32

روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق  کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قرار دهند .

    
    سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هرکدام از همکلاسی هایشان بگویند ، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند .
    
    بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هرکدام از دانش آموزان پس از اتمام ،برگه های خود را به معلم تحویل داده ، کلاس را ترک کردند .
    
    روز شنبه ، معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت ، وسپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را در زیر اسم آنها نوشت .
    
    روز دوشنبه ، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد .
    
    شادی خاصی کلاس را فرا گرفت .
    
    معلم این زمزمه ها را از کلاس شنید " واقعا ؟ "
    
    "من هرگز نمی دانستم که دیگران به وجود من اهمیت می دهند! "
    
    "من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرا دوست دارند . "
    
    دیگر صحبتی ار آن برگه ها نشد .
    
    معلم نیز ندانست که آیا آنها بعد از کلاس با والدینشان در مورد موضوع کلاس به بحث وصحبت پرداختند یا نه ، به هر حال برایش مهم نبود .
    
    آن تکلیف هدف معلم را بر آورده کرده بود .دانش آموزان از خود و تک تک همکلاسی هایشان راضی بودند  با گذشت سالها بچه های کلاس از یکدیگر دورافتادند . چند سال بعد ، یکی از دانش آموزان درجنگ ویتنام کشته شد . و معلمش در مراسم خاکسپاری او شرکت کرد .
    
    او تابحال ، یک سرباز ارتشی را در تابوت ندیده بود ... پسر کشته شده ، جوان خوش قیافه وبرازنده ای به نظر می رسید .
    
    کلیسا مملو از دوستان سرباز بود . دوستانش با عبور از کنار تابوت وی ، مراسم وداع را بجا آوردند . معلم آخرین نفر در این مراسم تودیع بود .
    
    به محض اینکه معلم در کنار تابوت قرار گرفت، یکی از سربازانی که مسئول حمل تابوت بود ، به سوی او آمد و پرسید : " آیا شما معلم ریاضی مارک نبودید؟ "
    
    معلم با تکان دادن سر پاسخ داد : " چرا"
    
    سرباز ادامه داد : " مارک همیشه درصحبتهایش از شما یاد می کرد . "پس از مراسم تدفین ، اکثر همکلاسی هایش برای صرف ناهار گرد هم آمدند . پدر و مادر مارک نیز
    که در آنجا بودند ، آشکارا معلوم بود که منتظر ملاقات با معلم مارک هستند .
    
    پدر مارک در حالیکه کیف پولش را از جیبش بیرون می کشید ، به معلم گفت :"ما می خواهیم چیزی را به شما نشان دهیم که فکر می کنیم برایتان آشنا باشد . "او با دقت دو برگه کاغذ فرسوده دفتریادداشت که از ظاهرشان پیدا بود بارها وبارها تا خورده و با نواری به هم بسته شده بودند را از کیفش در آورد .
    
    خانم معلم با یک نگاه آنها را شناخت . آن کاغذها ، همانی بودند که تمام خوبی های مارک از دیدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود .
    
    مادر مارک گفت : " از شما به خاطر کاری که انجام دادید متشکریم . همانطور که می بینید مارک آن را همانند گنجی نگه داشته است . "
    
    همکلاسی های سابق مارک دور هم جمع شدند .چارلی با کمرویی لبخند زد و گفت : " من هنوز لیست خودم را دارم . اون رو در کشوی بالای میزم گذاشتم . "
    
    همسر چاک گفت : " چاک از من خواست که آن را در آلبوم عروسیمان بگذارم . "
    
    مارلین گفت : " من هم برای خودم را دارم .توی دفتر خاطراتم گذاشته ام . "
    سپس ویکی ، کیفش را از ساک بیرون کشید ولیست فرسوده اش را به بچه ها نشان داد و گفت :" این همیشه با منه . . . . " . " من فکر نمی کنم که کسی لیستش را نگه
    نداشته باشد . "
    
    معلم با شنیدن حرف های شاگردانش دیگر طاقت نیاورده ، گریه اش گرفت . او برای مارک و برای همه دوستانش که دیگر او را نمی دیدند ، گریه می کرد .
    
    سرنوشت انسانها در این جامعه بقدری پیچیده است که ما فراموش می کنیم این زندگی روزی به پایان خواهد رسید ، و هیچ یک از ما نمی داند که آن روز کی اتفاق خواهد افتاد .
    بنابراین به کسانی که دوستشان دارید و به آنها توجه دارید بگویید که برایتان مهم و با ارزشند ، قبل از آنکه برای گفتن دیر شده باشد.




           
چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:, :: 13:19
محمد ابراهیم پیرگزی

من یک دختر ایرانیم بدان "حوای" کسی نمیشوم که به "هوای" دیگری برود روح خداست که دروجود من دمیده شده و احساس نام گرفته ارزان نمی فروشمش!!

تنهاییم را با کسی قسمت نمی کنم که روزی تنهایم بگذارد..دستهایم بالین کودک فردایم خواهد شد بی حرمتش نمی کنم و به هرکسی نمی سپارمش.

امیدی هست...

دعایی هست...

خدایی هست...



           
14 آذر 1391برچسب:, :: 1:55

سلام ب همه دوستای گلم.

ابن مطلبی ک گذاشتم بگی نگی خنده داره اما مدیر وبلاگ (الهی فداش شم) دوست نداره ک همچین مطالبی رو این تو باشه.

ب نظر من نمیشه ک مطالب وبلاگ همش علمی باشه و یکم طنز مطمئنن تو بازدید از وبلاگ اثر داره.

حالا خدا کنه بخاطر این حذفم نکنه.

فقط ی چیزی اونم اینک پشتمو خالی نکنین.

فعلا.



ادامه مطلب ...


           
یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:, :: 15:8
جواد قربانی

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ


این یک وبلاگ گروهی از بچه های شیمی ورودی 90دانشگاه حکیم سبزواری است که سعی میشه توی این وبلاگ مطالبی قرار بگیره که واقعا بیننده ازش راضی باشه(به امید خدا)
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بچه های شیمی.بهمن 90.حکیم سبزواری و آدرس shimibahman90.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 76
بازدید هفته : 96
بازدید ماه : 95
بازدید کل : 3775
تعداد مطالب : 91
تعداد نظرات : 73
تعداد آنلاین : 1


Alternative content